آیه‌های سپید پیامبری خاکستری

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۹
    قد

۳۶ مطلب با موضوع «اشعار من» ثبت شده است

عشق محمّد بس است و آل محمّد!

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۴۸ ق.ظ

 

 

نه شاهینی

و نه عقلت

به دامنه‌ی پرواز کبوتران نجف می‌‌رسد؛

همین!

 

سیگاری روشن می‌کنم

و به ترانه‌ای از اولاد علی می‌اندیشم

که ناخوانده مانده برای روز مبادا

که زودتر بادا!...

 

 

پی‌نوشت:

از جناب آقای حسین‌نژاد بخوانید: من شیعه‌ام!

و طرح سرکارخانم مردانی را ببینید: پنج خطّ حمّال شیطان!

سخن آخر: نام خانوادگی من «نقیان» است؛ تا کور شود هر آن که نتواند دید!

 

  • محمّد نقیان

یک دست بر آسمان و دستی، پهلو...

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۱، ۱۰:۰۱ ق.ظ

 

خواستم از او بنویسم؛

قلم از پهلو

              شکست...

 

 

  • محمّد نقیان

تاق

پنجشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۰، ۱۲:۴۵ ق.ظ

 

سلام. بی‌ هیچ حرف دیگری، از خدای مهربان، سالی پربرکت برای سروران و عزیزان آرزو می‌کنم. نوروزتان مبارک! 

 

 

 1) 

همه منتظرند

مسیح برگردد؛

من

چشم‌به‌راه مریم‌ام... 

 

2)

آه ِ من هرگز نمی‌گیرد تو را بانو

گرچه می‌سوزد دلم، امّا خیالت تخت

شعله‌اش آبی‌ست! 

 

 

  • محمّد نقیان

غبار این بیابون بی‌سواره...

دوشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۰، ۰۸:۰۹ ق.ظ

 

 

ای فال‌گیر  ِ کوچک ِ خوش‌لهجه!

در دست‌های گنگ ِ بلاتکلیف

دنبال ردّ پای کدامین غریبه‌ای؟

 

این بغض‌های سرزده

                                معنا نمی‌شوند

 

زحمت نده زمین و زمان را!

در من مسافری‌ست

                             که هرگز نمی‌رسد...

 

 

پی‌نوشت: عنوان این‌پست، از آوازی‌ست محلّی...

 

  • محمّد نقیان

...

سه شنبه, ۶ دی ۱۳۹۰، ۰۱:۵۹ ب.ظ

 

 

 

وقتی برادرم مرد در آن غروب سنگین

حتّی کبوتران هم انگار مرده بودند

گنجشک‌های خسته در زخمه‌های سرما

آوازهای خود را از یاد برده بودند

 

  • محمّد نقیان

اسکندرآسا بر لب آب حیات آمد...

چهارشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۰، ۰۵:۳۸ ب.ظ

 

 

باخبر شدم که استاد رضا کاظمی نمایشگاهی مجازی برای فروش آثارشون به نفع امور خیریه برگزار کردند که دوستان می‌توانند از آن بازدید کنند و هم از زیبایی آثار خط، نقاشی و کاشی بهره ببرند و هم زیبایی یاری...

 

 

دیزاین دکور

 

==========================================

 

 


 
 
عاشقی که
برای آدم حواس نمی‌گذارد!

جا گذاشته‌بود
دست‌هایش را
کنار علقمه...

 

 
 
 
 
 
 
پی‌نوشت: 
به "زهیر" گفته بود: «به خدا قسم فداکاری خود را به گونه‌ای ابراز کنم و به تو نشان دهم، که هرگز نظیرش را ندیده باشی!»
این شعر یادگارمحرّم پارسال است.
عنوان مطلب، مصرعی‌ست از نوحه‌ای...


  • محمّد نقیان

تهدّمت والله ارکان الهدیٰ...

چهارشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۰، ۰۱:۴۳ ق.ظ

 

 

 

از سکوت کوچه‌ها گذشت

سایه‌ی ستاره‌ای غزل‌به‌دوش...

سهم این دل یتیم کوش؟

 

 

و امّا:

الله الله فى الفقراء والمساکین فشارکوهم فى معاشکم...

"امیرالمؤمنین علیه‌السّلام"


«آری؛ جهت هوای خود، به صددرم سماع کنم و جهت رضای خدا، ده‌درم ندهم.»

پس چه گونه درست آید بندگی و دوستی حق؟

"شمس‌الدّین‌محمّد تبریزی"

حالا این مادر...

شتاب کن! شتاب کن!

(پرداخت آن‌لاین کمک‌ها در این‌جا)

 

 


پی‌نوشت: ترکیب "غزل‌به‌دوش" را از سیّدرضا شنیده‌ام

 

  • محمّد نقیان

ناله‌ی زیر و زار من...

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۴۴ ب.ظ

 


و سه‌گانی‌ها:

1

کسی این‌روزها به یادت نیست؛

به درک چشم شعرهات تر است!

به جهنّم که عشق در خطر است!

 

2

"من به یک آینه، یک بستگی پاک"... که نه!**

من به دل‌تنگی یک غنچه قناعت دارم؛

با شب و هق‌هق پاییز رفاقت دارم...

 

 

پی‌نوشت:

* با تشکّر از سرکارخانم مسیحا بابت معرّفی این تصویر زیبا.

** از سهراب: "من به یک‌آینه... یک بستگی پاک، قناعت دارم"


  • محمّد نقیان

راست نوشته‌بودی؛ امّا...

يكشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۰، ۰۴:۴۲ ب.ظ

 یک خبر:


جشن رونمایی مجموعه ی "پروانه های ابری"

 خدمت سرکارخانم اکبریان, تبریک عرض می‌کنم.

و امّا شعر:


 
بیدارم می‌کنی
باهم چای می‌نوشیم
خیابان‌های تازه‌به‌خورشید‌رسیده را
قدم می‌زنیم
امّا...
 
همه‌ی ‌شعرهای عاشقانه را
به موهایت گره می‌زنم
لاجرعه سرمی‌کشم
چشم‌هات را
به اوّلین گل سرخ که می‌رسم
می‌بوسم‌اش
و ترانه‌ای که دوست داری
برایت می‌خوانم
امّا...
 
بهار را به گردن‌ات می‌آویزی
میوه‌ی تابستان را
برایت پوست می‌گیرم
پاییز برایم سوپ می‌پزی
و تمام زمستان را
در آغوش‌ هم به خواب می‌رویم
امّا...
 
شب می‌رسد
از خواب می‌پرم
دوباره نامه‌ات را می‌خوانم
راست نوشته‌بودی:
"ما برای هم ساخته نشده‌ایم"
امّا
این همه دل‌تنگی برای چیست؟
 
 

  • محمّد نقیان

اردی‌بهشت هم گذشت و تو را نبوسیدم...!

جمعه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۰:۳۵ ق.ظ



1

قناعت کردیم به گوساله‌ها...

موسی که برگردد

شاخ در می‌آورد!

 

2

با دهان باز

کنار در مانده...

بی‌من رفتن‌ات را باور نکرده

کفشم حتّی!

 

3

دعامان کرد که:

«دوستانم هرکجا هستند

روزهاشان پرتقالی باد!»*

امّا چرا سهم من شد

پرتقال خونی!

 

4

چه سرّی‌ست؟

هربار تو را مرور می‌‌کنم

لب‌هایم

بوی سیگار می‌گیرند!


5

تو را به خدا شمعی روشن کن!

فالی بگیر!

غزلی بخوان!

پروانه‌ای توی قلبم

پرپر می‌زند...

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* از سهراب

 

  • محمّد نقیان