آیه‌های سپید پیامبری خاکستری

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
  • ۹۶/۱۲/۱۹
    قد

اسکندرآسا بر لب آب حیات آمد...

چهارشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۰، ۰۵:۳۸ ب.ظ

 

 

باخبر شدم که استاد رضا کاظمی نمایشگاهی مجازی برای فروش آثارشون به نفع امور خیریه برگزار کردند که دوستان می‌توانند از آن بازدید کنند و هم از زیبایی آثار خط، نقاشی و کاشی بهره ببرند و هم زیبایی یاری...

 

 

دیزاین دکور

 

==========================================

 

 


 
 
عاشقی که
برای آدم حواس نمی‌گذارد!

جا گذاشته‌بود
دست‌هایش را
کنار علقمه...

 

 
 
 
 
 
 
پی‌نوشت: 
به "زهیر" گفته بود: «به خدا قسم فداکاری خود را به گونه‌ای ابراز کنم و به تو نشان دهم، که هرگز نظیرش را ندیده باشی!»
این شعر یادگارمحرّم پارسال است.
عنوان مطلب، مصرعی‌ست از نوحه‌ای...


  • محمّد نقیان

تهدّمت والله ارکان الهدیٰ...

چهارشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۰، ۰۱:۴۳ ق.ظ

 

 

 

از سکوت کوچه‌ها گذشت

سایه‌ی ستاره‌ای غزل‌به‌دوش...

سهم این دل یتیم کوش؟

 

 

و امّا:

الله الله فى الفقراء والمساکین فشارکوهم فى معاشکم...

"امیرالمؤمنین علیه‌السّلام"


«آری؛ جهت هوای خود، به صددرم سماع کنم و جهت رضای خدا، ده‌درم ندهم.»

پس چه گونه درست آید بندگی و دوستی حق؟

"شمس‌الدّین‌محمّد تبریزی"

حالا این مادر...

شتاب کن! شتاب کن!

(پرداخت آن‌لاین کمک‌ها در این‌جا)

 

 


پی‌نوشت: ترکیب "غزل‌به‌دوش" را از سیّدرضا شنیده‌ام

 

  • محمّد نقیان

ناله‌ی زیر و زار من...

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۰، ۰۲:۴۴ ب.ظ

 


و سه‌گانی‌ها:

1

کسی این‌روزها به یادت نیست؛

به درک چشم شعرهات تر است!

به جهنّم که عشق در خطر است!

 

2

"من به یک آینه، یک بستگی پاک"... که نه!**

من به دل‌تنگی یک غنچه قناعت دارم؛

با شب و هق‌هق پاییز رفاقت دارم...

 

 

پی‌نوشت:

* با تشکّر از سرکارخانم مسیحا بابت معرّفی این تصویر زیبا.

** از سهراب: "من به یک‌آینه... یک بستگی پاک، قناعت دارم"


  • محمّد نقیان

راست نوشته‌بودی؛ امّا...

يكشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۰، ۰۴:۴۲ ب.ظ

 یک خبر:


جشن رونمایی مجموعه ی "پروانه های ابری"

 خدمت سرکارخانم اکبریان, تبریک عرض می‌کنم.

و امّا شعر:


 
بیدارم می‌کنی
باهم چای می‌نوشیم
خیابان‌های تازه‌به‌خورشید‌رسیده را
قدم می‌زنیم
امّا...
 
همه‌ی ‌شعرهای عاشقانه را
به موهایت گره می‌زنم
لاجرعه سرمی‌کشم
چشم‌هات را
به اوّلین گل سرخ که می‌رسم
می‌بوسم‌اش
و ترانه‌ای که دوست داری
برایت می‌خوانم
امّا...
 
بهار را به گردن‌ات می‌آویزی
میوه‌ی تابستان را
برایت پوست می‌گیرم
پاییز برایم سوپ می‌پزی
و تمام زمستان را
در آغوش‌ هم به خواب می‌رویم
امّا...
 
شب می‌رسد
از خواب می‌پرم
دوباره نامه‌ات را می‌خوانم
راست نوشته‌بودی:
"ما برای هم ساخته نشده‌ایم"
امّا
این همه دل‌تنگی برای چیست؟
 
 

  • محمّد نقیان

اردی‌بهشت هم گذشت و تو را نبوسیدم...!

جمعه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۱۰:۳۵ ق.ظ



1

قناعت کردیم به گوساله‌ها...

موسی که برگردد

شاخ در می‌آورد!

 

2

با دهان باز

کنار در مانده...

بی‌من رفتن‌ات را باور نکرده

کفشم حتّی!

 

3

دعامان کرد که:

«دوستانم هرکجا هستند

روزهاشان پرتقالی باد!»*

امّا چرا سهم من شد

پرتقال خونی!

 

4

چه سرّی‌ست؟

هربار تو را مرور می‌‌کنم

لب‌هایم

بوی سیگار می‌گیرند!


5

تو را به خدا شمعی روشن کن!

فالی بگیر!

غزلی بخوان!

پروانه‌ای توی قلبم

پرپر می‌زند...

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* از سهراب

 

  • محمّد نقیان

3 سه‌گانی!

چهارشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۰، ۰۳:۳۶ ب.ظ

به نام خدا

 

 

حق ّ استادی به گردن‌ام دارد. قلم‌اش روی چشم:  سرکارخانم دکتر بی‌بی‌سمانه رضایی

معرفت و دغدغه‌هایش برایم عزیزند: سرکارخانم وحیده افضلی


شعرهاش را دوست دارم. تازه مثل خودم خاکستری‌ست! حتماً به میهمانی‌اش بروید: سرکارخانم الهام پاژرنگ

نه فقط هم‌شهری، که دوست‌ایم. نه فقط دوست، که دوست‌اش دارم!: سیّدرضا حسینی‌پور


خجسته‌بازاری‌ست نمایشگاه کتاب وقتی ارمغانی بگیری به یادگار از عزیزان سرکارخانم‌ها منیره حسینی، لیلا کردبچّه، مونا اکبریان ، جناب آقای داود مرادی و جناب آقای مهدی فرجی ...


و امّا این بار با سه‌گانی به‌روز کرده‌ام. به لطف زحمات استاد فولادی عزیز این قالب را سعی می‌کنم بیش‌تر و به‌تر بشناسم. تجربه‌ی قشنگی‌ست برای کسی که هم قالب‌های نو را دوست دارد هم دل‌بسته‌ی سبک‌های پیشینیان است.

 


1

اگرچه کرده دلم باز هم هوای شما

مرا ببخش ولی این حماقت محض است

غرور آینه را بشکنم به پای شما!

 

2

تو که رفیق ِ شب و هم‌پیاله‌ی ماهی

و چشم‌هات پر از شعر ناب ِ پرواز است

بگو چه می‌شود که غزل بغض می‌کند گاهی؟!

 

3

در تمام کوچه‌ها دویده‌ام

پابه‌پای این شب ِ سیاه

بی‌قرار ِ یک نگاه ِ ماه...

 

 

  • محمّد نقیان

بی‌تویی...

شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۰، ۰۶:۵۵ ب.ظ

 

 

1

خسته‌ام

از این خیابان‌ها

که هرچه پرسه می‌زنم

به بهار نمی‌رسند

و این تقویم لعنتی

که گم کرده 

فصلی را

به نام تو...!


2

به جرم دوست‌داشتن‌ات

پاهایم را قلم کردند

حالا من مانده‌ام و

به قدر تمام خیابان‌ های شهر

مشق شب...

 

 

  • محمّد نقیان

گواهی پیش از فوت

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۸۹، ۱۰:۴۹ ب.ظ

 


سرطان ریه مرا می‌کشت

اگر 

سیگار را ترک نکرده بودم؛

حالا امّا

که تو مرا ترک کرده‌ای

فکر می‌کنم

در جایی که مانع کسب است

بمیرم

از ایستادن بی‌جای قلبم،

یا از سل که بیماری عشّاق است و 

شعرهای خونینی که

هرشب سرفه‌شان می‌کنم،

یا از نداشتن گرمی آغوش‌ات

سینه‌پهلو می‌کنم،

یا جگرم را تکّه‌تکّه خواهد کرد 

شوکرانی

که از چشم‌های تو 

به کام کلامم ریخته؛

یا شاید...

شاید...


به هرحال

از این مطمئن‌ام:

مرگ من

مربوط می‌شود

به حوالی ِ سینه‌ام!

 

  • محمّد نقیان

دیروز... امروز... فردا...

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۸۹، ۰۷:۲۶ ب.ظ

 

 

دیروز غزلی بودم

آویزه‌ی آسمان...


بی‌مطلع نگاهت

بانو!

دارم پیر می‌شوم

قصیده‌ای

کنج دفتر خاموشی...


باید که تکه‌تکه کنم خود را

فردا شاید

هم‌پای عبورت 

از 

این سطور غبارگرفته

متولّد شوم

در چارپاره‌ای...

 

  • محمّد نقیان

شعربازی!

يكشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۸۹، ۰۹:۲۴ ب.ظ

 

قایم می‌کنم

خودم را

گوشه و کنار این 

برگه‌های مچاله 

توی گرفت و گیر خط‌خوردگی‌هام 

پشت این بغض‌های جوهری


قول می‌دهی

پیدایم کرده باشی

آخر این شعربازی؟!

 

  • محمّد نقیان