رباعی
از وهم به وهم رفتنی صدباره
بازیچهٔ بینصیب هر انگاره
انسان بی تو حسرت آرامگهی است
تابوتی بر دوش زمان آواره
#محمّد_نقیان
- ۰ نظر
- ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۰۷:۴۰
از وهم به وهم رفتنی صدباره
بازیچهٔ بینصیب هر انگاره
انسان بی تو حسرت آرامگهی است
تابوتی بر دوش زمان آواره
#محمّد_نقیان
این طرف
بچّه گربهها
فارغ از سر نخی
که پیچ میخورد به دست و پایشان
با کلافها به جست و خیز
آن طرف
که رج به رج
تار و پود لحظههاش،
مرگ و زندگی است
شیربچّهها
با گلولههای توپ در ستیز
بچّهگربه را
بیش از این مجال عقل نیست
شیربچّه را
جز حماسه، انتظار چیست؟
#محمد_نقیان
پینوشت: به غیرتهای محدود در مستطیل سبز!
به عبّاس حسیننژاد که عزیز است:
میتوان ماه بود
و در خیال برکهای کوچک گنجید
میتوان گسترهای سبز بود
نقش بسته بر چشمان کودکی
میتوان غزلی بود بالیده در قرنها
و زمزمه شد بر لبان عابری غریب
چنین که تویی
نشسته بر دلِ کوچکم
کودکان سرزمین خسته مرا اگر
سربهسر
از کنار مادران
به دوش سرد دارها کشیدهاید
او که صاحب عصاست میرسد
وعده خداست:
میرسد!
=====================
برای میانمار نوشته بودم؛ این روزها که یمن، این روزها که فلسطین...
مثل نور آفتاب
لابهلای ابرهای توبهتو
خط بهخط رسیده تا زمین
خنده تو هم
رسیده است
از میان شهرها و دشتها
تا همین سطور واژهچین
مائیم و دلی و درد و داغی دیگر
خاموشی ماه شبچراغی دیگر
دامانش باغ ما، بهار ما بود
دل را چه کنیم خوش به باغی دیگر
ای دست با سخاوت آیینه زارها
عطری بزن به پیرهن بی بهارها