شعری که ماه پیش سیّدرضا حسینیپور عزیزم بهم هدیه داد. شرمنده اویم که دستم به قلم نمیرود!
"ما چون دو دریچه، روبروی هم"٭
عمریست که دل سپردهایم ای دوست
زین دخمهی تنگ، با چراغ دل
ره گرچه برون نبردهایم ای دوست
دوریم و ملال و خستگی دور است
از دست و زبان قصهمان، دیریست
ماییم دو همنوای در غربت
هرچند که روزگار دلگیریست
هرچند که پای بستهام از تو
زندانی نای سالها مانده
چون مرغ قفسگرفته، از پرواز
شوقی است مرا به بالها مانده
بنشین که مگر، ز بغض بنشانی
یک چند گلوی زخم دارم را
بیرون بکشی از این تب، این تردید
سودازدهی خزان، بهارم را
مگذار که با تو، با تو بگذارم
سر بر سر شانهی سکوت ای دوست
لب واکن و زخم کهنه را بردار
از سینهی این کویر لوت ای دوست
#سیدرضا_حسینی_پور
▫️پینوشت:
٭ ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم...
#مهدی_اخوان_ثالث