اردیبهشت هم گذشت و تو را نبوسیدم...!
1
قناعت کردیم به گوسالهها...
موسی که برگردد
شاخ در میآورد!
2
با دهان باز
کنار در مانده...
بیمن رفتنات را باور نکرده
کفشم حتّی!
3
دعامان کرد که:
«دوستانم هرکجا هستند
روزهاشان پرتقالی باد!»*
امّا چرا سهم من شد
پرتقال خونی!
4
چه سرّیست؟
هربار تو را مرور میکنم
لبهایم
بوی سیگار میگیرند!
5
تو را به خدا شمعی روشن کن!
فالی بگیر!
غزلی بخوان!
پروانهای توی قلبم
پرپر میزند...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* از سهراب
- ۱۰ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۰:۳۵